همه عمر را عاشق بوده ام . تو خود این را بهتر می دانی
اما هرگز عشقی چنین پر شور نداشته ام –
عشقی که تنها هنر من، هنر کلام ، در برابر آن بی رنگ می شود و لنگ می اندازد .
نمی دانم
هر چه هست این است که خیالت لحظه ای آرامم نمی گذارد
مثل درختی که به سوی آفتاب قد می کشد همه وجود دستی شده است
و همه دستم خواهشی
خواهش تو
تو را خواستن و تو را طلب کردن : الهام آخرین ، کلام آخرین ، شادی آخرین..........................